يازده سپتامبر لندن
مسعود بهنود :
يازده سپتامبر لندن
امروز يازده سپتامبر ديگری بود برای آن ها که در لندن ماوا دارند. در لحظه ای شهر به تمامی به هم ريخت و ياد روزهای بمباران تهران در دلم زنده شد.
وقتی موبايل هم قطع شد ديگر می دانستم که کسانی نگرانمان می شوند و به خصوص از تهران و چون راهی برای گرفتن خبر نمی يابند نگران تر می شوند. ميل غريب روزنامه نگارانه در وجودم بود که در خيابان های اطراف محل بمب گذاری ها بمانم اما این حس غريبانه هم نمی گذاشت. دومی پيروز شد. اول که برگشتم به خانه از ميان چندين پيام تلفنی و کاميپوتری چشمم به پيام نيما بود که نوشته بود: بابا کجائی. جوابش دادم: همه اش که تو نبايد شاهد باشی من هم در يک يازده سپتامبرم و می روم که شاهد باشم. يادآوری کردم روز يازده سپتامبر را که هنوز هواپيمای دوم به برج های دوقلو نخورده به ياد نيما افتاده بودم که در منهتن بود و نزديک آن برج ها و از تهران سعی کردم پيدايش کنم. و تا دقايقی بعد که صدايش رسيد که دو سه تا کلمه گفت و می خواست برود فيلم بگيرد از ماجرا – از برج های هنوز فرونيفتاده – آرام نشدم.
امروز با پيامش و پاسخم باز آن ياد زنده شد و دورتر از آن، ياد شب های بمباران و موشک باران تهران. پيام آماده باش راديوئی : صدائی که اکنون می شنويد اعلام وضعيت قرمز ... و چقدر بدآهنگ بود، در گوشم صدا کرد. اول ها معمولا زمانی صدای آژير بلند می شد که شب بود و من بيدار داشتم می نوشتم. اول سراغ نيما را می گرفتم تا بعد که دانستم توکلش بيش از من است و تلفن من بيدارش می کند. صبح هم که می خواهد به مدرسه برود، ديگر اکتفا می کردم به کار حرفه ای خودم. تقريبا در تمامی بمب ها و موشک هائی را به تهران خورد، دقايقی بعد به سرعت خودم را رسانده و شاهد وضعيت بودم. ميدان کتابی، محموديه، گيشا، و... سخت تر از همه آن سومين بار که گيشا موشک خورد. سرشب بود و من که ساعتی قبل از فريبرز رييس دانا جدا شده بودم، علاوه بر نگرانی های هر روزه، نگران او هم بودم که به قاعده بايد آن موقع به گيشا رسيده باشد. وقتی رسيدم و دانستم محل اصابت هم همان کوچه محل اقامت فريبرز است دلم به طور غريبی به شور افتاد. موبايل هنوز رايج نبود. راه را بسته بودند. مردمی نگران و وحشت زده و در ميان آن ها پدر و مادرهای يک ميهمانی تولد بچگانه در هياهو و اضطراب. من مستاصل مانده. از خانه ای که صاحبانش آمده بودند دم در – همان اول خيابان بلوچستان - استدعا کردم که امکان بدهند تلفنی بکنم تا حال کسی را در همان نزديکی بپرسم. شرمم می آمد که آن وقت شب به درون بروم خواهشم اين بود که آن ها خود شماره را بگيرند و پيامی بدهند و احوالی بپرسند. خانم مهربان آمد و گفت جواب نمی دهند. و چه حالی بود تا ساعتی بعد که بالاخره از همان طريق صدای خواهر فريبرز را شنيدم که خبر می داد مجروحان در راهرويی خانه شان جمعند. اخوی فريبرز سالم است و همه خانواده مشغول رسيدگی اوليه به همسايه های مجروح و منتظر آمبولانس های امداد رسان. وه که چه شب هائی بود.
اما امروز در لندن. وقتی به پيام ها جواب دادم و خواهر و بچه هايم را مطمئن کردم که اجل سراغ مرا نگرفته است باز رفتم به وسط شهر که هر لحظه گزارش ها از تکرار و احتمال تکرار باز هم بيش تر خبر می داد. اما خيابان ها به سرعت خلوت می شد. در حالت عادی در اين زمان ترافيکی بدتر از تهران دارد اين شهر. حتی محدوده ممنوعه ای که سه سال است برای مرکز شهر مقرر کرده اند و جز با دادن پنج پاوند عبور کردنی نيست باز در ساعت های ميان روز شلوغ و راه بندان است اما در آن لحظات نه. مترو کاملا از کار افتاده، اتوبوس های خالی در حال رفتن به پايانه ها. شرايط کاملا غيرعادی و مردم در کافه ها و پاب ها به تماشای تلويزيون و گزارش لحظه به لحظه مشغول. همان حال تهران و موشک بارانش. با يک تفاوت مشهود.
نظم به طور مشهودی متفاوت بود. همه به توصيه پليس و دولت خيابان ها و اطراف محل حادثه را ترک کرده بودند و امکان برای حضور هزاران پليس و مامور مسلح و گروه های امداد رسان باز شده. و روحيه امداد به هم . پتوها از خانه ها به در آمده بر دوش مجروحانی که مداوای سرپائی شده و گيج و بی وسيله مانده بودند. قطع موبايل ها بزرگ ترين فاجعه بود. در سال های اخير تلفن های عمومی ارزش خود را با فراوانی موبايل از دست داده اند. اما در لحظه باز هم اهميت خود را به رخ ها کشاندند و ده ها تن پشت تلفن های عمومی معدود جمع. با رعايت کامل و کوتاه سخن گفتن. ناگهان يکی در خيابان فرياد کشيد بلر در تلويزيون و همه ريختند به پای تلويزيون کافه ها که اصراری نداشتند تا همه چيزی بخورند و تبديل شده بودند به محل های عمومی. بلر در همان اسکاتلند که برای جمع سران کشورهای بزرگ در آن جمع بودند، آمد در برابر دوربين. او که معمولا با فصاحت تمام و راحت حرف می زند، با چهره ای در هم و از روی نوشته هم کلمات را گم می کرد. اصراری نداشت که خود را آرام نشان بدهد. گفت که به سرعت ميهمانان با اهميت را سامان می دهد اما با آن ها در جلسه ای که رياستش به عهده او بود نمی ماند و به لندن برمی گردد که به عنوان منتخب مسوول، امور امنيت و امداد را سرپرستی کند.بوش و شيراک، که در جمع سران درست در کنار تونی بلر ايستاده بودند کامل جا خورده. معلوم بود همان طور که بلر گفت انتظار حملات ديگر دارند. انگار در بيانش يک جمله مستتر بود که در همان لحظات اول بينندگان شنيدند " ديديد می گفتم بايد با تروريسم مبارزه جدی کرد" و ملتی گفت بله راست می گفتی.
پليس مسلح مجهز که گويا کاملا آماده بود و در دقايق اول خود را به محل های انفجار رسانده بود، از همان زمان به بازرسی و گشتن پرداخته بود. به نظر می رسيد بيش از آن که برای کشف مجرم و بمب باشد برای روحيه دادن به مردمی بود که يا به طور مستقيم و يا از طريق دوربين های تلويزيون ها که برنامه های خود را قطع کرده و به پخش مستقيم گزارش خبرنگاران خود مشغول شده بودند، تا مطمئن شوند که کار يافتن تروريست ها شروع شده و جدی است.
در يک جا به چشم ديدم مردی که ريش داشت و نشانه های مسلمانی در او بود، دست هايش را بالا گرفته بود و پليس جوانی داشت او را می گشت و مامور ديگری دستگاهی را دور بدن وی می گرداند، در نگاه مردم تماشاچی حيرت زده تائيد بود و نفرت. و يکی فرياد مرگ بر تروريست بلند کرد. عصبی بود و به زنی که مجروح کنار خيابان نشسته بود اشاره می کرد. دومی و سومی که آمدند با او همراهی کنند پليس مسن تر به ميان آمد و مرد عصبانی را کنار کشيد و مهربان به او چيزی گفت که مرد ديگر شعار نداد و رفت. تصور می کنم به يادش آورد که در محله ای است که اکثر ساکنان آن عرب و مسلمان هستند و تحريک مردم عليه بی گناهان درست نيست و اجازه بدهند پليس کار خود بکند.
اما نفرت را در نگاه مردم می شد ديد که نثار هر کس می شد که گمان می رفت همکيش بن لادن است که بلافاصله از سوی تحليلگران و مردم به عنوان عامل اين عمليات تروريستی شناخته شده بود. دو ساعتی در خيابان بودم و در ميان گفتگوها و اظهار نظرها از يکی نشنيدم که گفته باشد دولتمان چرا به عراق و افغانستان حمله برد که چنين هزينه ای در پی داشته باشد، اما فراوان بودند کسانی که می گفتند بی هوده سال قبل به دولت انتقاد کرده اند که چرا در مبارزه با تروريسم همراه آمريکا شده است. زنی با صدای بلند می گفت اين است ماهيت اين تروريست ها که راست می گويد بوش تا ريشه کن نشوند، دنيا آرام نمی گيرد.در فاصله اجور رود و ايستگاه مرکزی پدينگتون و بيمارستان بزرگی در همان نزديکی که مجروحان را به آن جا می بردند و از قضا يکی از محلات عرب نشين و پر از مسلمان لندن است که – بيست در صد جمعيتش مسلماننند – ديدم که مردی لگد به بساط ميوه يک سوپرمارکت زد که علامات و نوشته های عربی از سرو رويش می باريد. صاحب مغازه ترجيح داد که چيزی نگويد و آرام آمد و بساطش را سامان داد. کافه ها و مغازه هائی که اين نشانه ها را با خود داشتند يکی يکی داشتند می بستند تا از موج نفرت ها در امان بمانند.
از ديده های مجرد بگذرم. از ساعت دو سه بعد از ظهر آرام آرام اتوبوس ها به راه افتادند و موج مردم را که داشتند پياده به سوی خانه ها می رفتند رساندند، مترو که وسيله اصلی حمل و نقل در لندن است بسته ماند. شهر که در اين روزها انواع حراج ها در آن برپاست و در نتيجه مراکز اصلی خريد شلوغ است خلوت ماند تا شب. پيدا بود که به کسب و تجارت لطمه ای جدی خورد. اما کم کمک خيابان ها شلوغ شد. رسانه ها خبر از بالارفتن کشته ها داد. هنوز وسط شهر و محل انفجارها بسته بود و تنها ساکنان اجازه داشتند وارد آن جا شوند. بلر به لندن برگشته است. اما سخن ها همه جا از همين است. در راه برگشتن ديدم در اطراف هر مسجد و جائی که علامتی از مسلمانی دارد پليس ايستاده بود. اما مهم تر از آن نفرتی است که به حکومت امکان می دهد اگر در روزهای ديگر بخواهد به مهاجران و گروه های مسلمانی که بسيار فعالند سخت بگيرد. از اين حادثه می توان پنداشت که اروپا آماده که قرار بود در حاشيه کنفرانس سران هشت درباره سياست واحد کاستن از مهاجران خاورميانه ای تصميم بگيرد در کار خود مصمم تر شد. حتی کسانی مانند شيراک که کمتر وارد اين مناقشه می شد انگار تکانی خورد. از همين حالا پخش برنامه ها و مصاحبه هائی که مردم را آرام کند و به ياد آن ها بياورد که نفرت کور را مهار کنند و امکان دهند که دولت مقصران واقعی را بشناسد در رسانه ها آغاز شده است. ميهمانان مسلمان برنامه های راديوئی و تلويزيونی با محکوم کردن اين عمليات نشان می دهند که هر مسلمانی با کشتن ديگران موافق نيست. اما نمی توان ناگفته گذاشت که روزنامه های دست راستی سوژه جالبی به دست آورده اند و عملا فشاری بر دولت برای اعمال سياست های محدود کننده وارد می شود.
لندن در سال های جنگ جهانی دوم هفت سال را در وضعيتی که ما در روزهای موشک باران تهران ديديم تجربه کرده است و همين مترويش سال ها پناهگاه مردمی بوده که شب ها را در آن به صبح می رساندند. و آمار می گويد گاهی در يک شبش به اندازه تمام موشک ها و بمب های صدام بر سر شهرهای ايران، بمباران هواپيماهای آلمانی را تجربه کرده و نسلی با صدای آژير بزرگ شده است اما ديگر آثاری از آن همه در دل هايشان نيست و نه با آلمان ها کينه ای دارند و نه وقتی به تجليل از قهرمانان جنگی خود و سالروزهای آن می روند يادی از دشمن می کنند.
اما با حادثه يازده سپتامبر تخم نفرتی در دل هاشان نسبت به ترور و اسلامگرايان کاشته شد که امروز کاملا به بر نشست. احساسم اين است که انفجارهای مادريد سال قبل اين کار را نکرد که انفجارهای امروز که تازه تلفاتش به آن اندازه نبود.
چه خواهند کرد با اين نفرت، در روزهای آينده و کدام بخش از سياست ها و مهم تر از آن در خلقيات مردم اروپا تغيير خواهد کرد بايد منتظر ماند و ديد، اما يک امر مسلم است. ترور مردم بی گناه روز به روز تنفر برانگيزتر می شود. جالب است که از يکی شنيدم با احتمال آن که انفجارها کار انتحاری بوده باشد می خواست بر آن ها که چنين جان خود را فدا می کنند دلی بسوزاند و به همين جهت ياد از قهرمانان ژاپنی کرد که در جنگ جهانی دوم هواپيمای تک نفره خود را به کشتی های متفقين می کوبيدند اما فورا ديگران به صدا در آمدند که آن تفاوت آشکار داشت چرا که جنگ بود و مقاومت قهرمانانه سربازان و نظامی ها قابل ستايش است . اما بستن بمب و کشتن مردم بی گناه، عملی پرقساوت و غيرانسانی است و کشته شدن تروريست در آن تفاوتی ايجاد نمی کند.
شب هنگام زن سياه پوستی که انگليسی هم خوب نمی دانست و راننده اتوبوس دو طبقه ای بود که بمبی در طبقه بالايش منفجر شد و عده ای را کشت، در تلويزيون ظاهر گشت بعد از شش ساعت هنوز گيج بود. می گفت چرا ... و هی می گفت چرا... اين آدم کشی است. و به ياد می آورد که قربانيان همه مردم عادی و بيش تر فقير بودند که داشتند به سرکارهای ارزان خود می رفتند. زن خودش يک نمونه از همان ها بود.
باری پرونده ديگری بر پرونده پربرگ نگاه طالبانی و بن لادنی گذاشته شد. ميليون ها نفر باز هم به جمع مخالفان و متنفران تندروی و تعصب افزوده شدند، هيچ توجيهی به کار نيامد. صدای مدام آمبولانس ها در ذهن مردم زنده نگاه می دارد اين نفرت را. در تبليغات هم به ياد مردم آورده می شود که هدف اين عمليات کنفرانس سران صنعتی جهان بود که مهم ترين دستور اجلاس اين بارشان کمک به ريشه کنی فقر در آفريقا و يافتن راهکاری برای آن است.
در روزهای ديگر خواهيم ديد، جهان به همان نسبت که دلسوزيش برای فقيران و قربانيان ايدز و جهل بيش تر می شود نفرتش از و عزمش برای مبارزه با تروريسم و تعصب و اسلامگرائی هم افزون خواهد شد.
بايد در روزهای آينده برايتان از معجزه کاربرد تکنولوژی و از جمله دوربين های محافظ که ديگر در همه جای شهرهای اروپائی کاشته شده و مخالفانی هم دارد، بنويسم. امروز نمونه های تازه از اين دنيای فارنهايتی شده و مراقبت های مدام انسان در آن ديدم. الان می توان پنداشت که صدها مامور نشسته اند و فيلم های اين دوربين ها را می کاوند و از همين طريق عاملان حادثه را پيدا خواهند کرد. اما به نظرم انسانی که همه حرکاتش در برابر دوربين هائی است که دارند ضبط و ثبت می کنند او را، انسانی ديگرست که بماند صحبتش برای بعد.
امروز هم برای من که حادثه های بسيار چهل سال گذشته را در حافظه خود ثبت کرده ام روزی بود.